امت

ساخت وبلاگ
یه روز رفتم توی سایت سیتی سنتر اصفهان فقط رزومه ام رو پر کردم. یک ماه بعد یه زنی باهام تماس گرفت گفت بیا فلان پاساژ. رفتم اونجا یه سیبیل کلفت بچه سوسولی نشسته بود با کت و شلوار. دو ماه بعد رفتم سر کار تو اون رستوران کذایی من و لاشی ها. یکی از بدترین درس های بزرگ زندگیم بود اونجا. سروش گند خیلی غرور داشت و همش جلوی ما کارگراش میگفت اگر میخاید مثل سروش گند بشید، باید خیلی تاوون بدید. خیلی خودش رو کسی میدونست و فکر میکرد با مدیریت اون رستوران خیلی کار شاخی کرده. کاری ندارم رابطه اش با من خوب نبود یه روز به من گفت تو بدرد کار تو پمپ بنزین های آمریکا میخوری نه آشپزی. هفت هشت سال گذشته آقای سروش گند ولی من هنوز توی این صنعت دارم جلو میرم و هنوز حرف تو یادم میاد و همه خرابکاری هات یادمه که حتی هیچ موقع به شکایت هام برای آزار و اذیت های بقیه گوش نمیدادی. میگفتم امید برنجم رو سوزونده گفتی کار دارم بعد بیا صحبت کنیم. خیلی لاشی هستی آقا جان و میدونم تاوانشو میدی تو دنیا. نمازت بخوره تو کمرت. یادم نمیره میخواستی منو بچه..ز نشون بدی جلوی بقیه تا خرابم کنی اما وقتی پگاه رو دیدی نمیدونستی چی بگی و قرمز شده بودی و اونم همه ماجرا رو میدونست و اصلا تحویلت نگرفت. خاک بر سرت نمیدونم مشکل اون ادما با من و خانوادم چی بود توی ایران جز اینکه پدر مادرم تاوون داده بودن توی اون مملکت. امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 87 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:41

توی ترکیه از کشورهای مختلف آدم های متفاوتی میتونید ببینید یکی از اون کشورها که زیاد میان اینجا آمریکایی ها هستند. من اینجا باهاشون برخورد داشتم که یا برای کار اومده بودن یا مبلغین دینی بودند و خوب برای من ایرانی خیلی عجیبه یکی از اون کشور بیاد خاورمیانه برای زندگی. اون روزها خیلی درگیری ذهنی داشتم و با کار و درس و تلاش برای حل و فصل کارهای توی ترکیه درگیر بودم و خوب از لحاظ فیزیکی و ذهنی خیلی درگیر بودم . یک روز وارد کلاس زبان ترکی توی دانشگاه آنکارا شدم. ترم یکی مونده به آخری بود. و خوب کل کلاس عوض شده بود. یه دفعه دیدم یه دختر نسبتا تپل اندامی که باب دل منم بود داره به من نگاه میکنه با موهای مشکلی و پیچ دار و خیلی بلند. قدشم نسبتا بلند بود. توی ذهنم گفتم تو رو به دست میارم . من اول فکر کردم این خانم روس هست. چند روز گذشت یه روز وارد کلاس شدم و خوب طبق روال دیر رسیدم. دیدم نشسته کنار جای من. و خوب خیلی تعجب کردم و جا خوردم. خودش سعی کرده بود خودش رو به من نزدیک کنه. ازش پرسیدم اسمت چیه و اهل کجایی و من جا خوردم وقتی گفت آمریکا. و اون وقتی من گفتم ایران انگار اصلا تعجب نکرد و فهمیدم که خیلی وقته اینجاست. رفتم بیرون قهوه بخورم بعد کلاس اومد بیرون رو به روی کافی شاپ ایستاد. براش دست تکون دادم که یعنی بیا اینجا. وقتی دید اسپرسو میخورم گفت تو اولین ایرانی هستی که هم انگلیسیش خیلی خوبه هم آشپزه هم اسپرسو میخوره هم توی ترکیه اس!! دعوتش کردم بیاد بیرون. شب پیام داد نمیام بیرون ادرس خونت بده میام خونه!!. شب اومد پیشم و براش غذا درست کردم و شب موند و خودش رو به زور دعوت کرد! یه مدت گذشت و دوستی ما خیلی صمیمی شد. به من میگفت کار سیاسی میکنم و من خوب خیلی ازش ترسیدم و سعی کردم جلوش از ا امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 83 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:41

به نظرم باید آدم اول خودش رو دوست داشته باشه چون واقعی ترین عشقی که دریافت میکنی از خودته نه از کس دیگه. این اولین قانونه. من توی بیشتر جمع هایی که رفتم وقتی متوجه خصومت های بی دلیل اطرافیان شدم فهمیدم دلیلش فقط رقابت و چشم و هم چشمی بوده که منجر به حسادت و بعد تر دشمنی میشه و خیلی از جمع های به خصوص ایرانی ها توشون رقابت های به شدت زیادی وجود داره که به شدت به هم تیکه میندازن و همدیگه رو خراب میکنن. من از وقتی اومدم خارج از کشور هیچ خوبی ای از این جمع ها و ایرانی ها به جز زخم زبون ندیدم و واقعا درکشون نکردم که برای چی میخوان با بقیه در تضاد و تنش باشن تا خودشون رو به خودشون اثبات کنند با پایین کشیدن دیگری. دوست واقعی ای تو این دور زمونه وجود نداره شاید بشه تا حدی روی خانواده حساب کرد بقیش کشکه. درگیرش نشید. امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 84 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:41